خلاصه و مقدمه

ساخت وبلاگ

امکانات وب

حرف دل و خلاصه

بعضی وقتا مجبوری تو فضای بغضت بخندی"دلت بگیره ولی دلگیری نکنی"شاکی بشی ولی شکایت نکنی"گریه کنی ولی نذاری اشکات پیدا شن"خیلی چیزارو ببینی ولی ندیدش بگیری"خیلی حرفا رو بشنوی ولی نشنیده بگیری"خیلی ها دلتو بشکنن وتو سکوت کنی.... .

روبه دایی با صدایی که کاملا معلوم بود میلرزه گفتم: دایی جون...مثل اینکه شارژش تموم شده خاموشه.                         

- مثل اینکه؟! چرا باید گوشیت خاموش بشه؟ گوشی حامد چرا خاموش بود؟ د لعنتی یه حرفی بزن چرا لال شدی گفتم می مردی خبر بدی دختره ی هرزه؟ اینو که گفت چشمام اندازاه در قابلمه بزرگه تو آشپزخونه گرد شد. وای خدای من دایی،دایی ماهان به من نیاز راد نوه ی دختری احمد برومند به عزیز دردونه ی آقاجون گفت هرزه گفت ورپریده.همون موقع احساس کردم یه قطار تو گوشم سوت کشید صورتم می سوخت انگار کسی تو گوشم جیغ کشیده باشه.چشمامو بستم و سرمو به چپ و راست تکون دادم ناخودآگاه دستم اومده بود روی صورتمبا دست راستم تکیه داده بودم و زل زده بودم به دست دایی. همون موقع حامدم اومد تو خونه با دیدن من رو زمین و دست لرزون و چشم گریون دایی و اون فضای سنگین و سکوت خیلی تعجب کرد اومد حرفی بزنه که روی هوا دستی روی صورت اونم نوازش کرد . صورتش چرخید سمت راست نگاهش توی نگاه من قفل شد از بغضی که تو گلوم بود و چشمای لبالب از اشکم تنش لرزید نگاهش بوی ترس و وحشت گرفت . . . .


پست ۲...
ما را در سایت پست ۲ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : patoghekhiall بازدید : 120 تاريخ : پنجشنبه 4 آبان 1396 ساعت: 14:26